فریبا ثابت در بهار سال ۱۳۶۲ با دختر هشت ماههاش، سحر، به زندان میرود و تا یک سال و نیم او را کنار خود دارد. در لابلای خاطرات مادر، دخترک را میبینیم که گاه خسته و عصبی است و از مادرش میخواهد که از آنجا بروند گرچه او تصویری از «بیرون» ندارد. تجربهی کودکان از زندگى همانها بود که در زندان دیده بودند.